حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

شیرین کاری های حسنا

دیروز منو بابا تو اتاق خواب نشسته بودیم تو هم توی هال مشغول بازی چند لحظه دیدم صدات نمی یاد بعدش تو اومدی گفتی مامان باید جارو برقی بزنی منم ترسیدم دوئیدم تو هال و دیدم به به دخترم یه تخم مرغ شکسته حالا شانس آوردم که رو سرامیک شکستی شیطونک مامان. حسنا عاشق حموم و آب بازیه حسنا ادای خاله رو موقع عکس انداختن در میاره حسنا و قدم زدن های بهارانه عشق مامان دوست داره بین گلا بشینه و عکس بگیره حسنا در کنار چشمه         ...
26 خرداد 1394

مسموم شدن حسنا

سلام گل مامان جمعه غروب با مادر جون و خاله جونی رفتیم بازار.خیلی شلوغ بود تو هم طبق معمول بادکنک می خواستی و همش بهونه می گرفتی باتنک مامان باتنک آنشب تا ساعت یازده بیرون بودیم و خرید کردیم . توهم حسابی خسته شده بودی  بعد که منتظر بابا بودیم تا بیاد دنبالمون من رفتم یه مقدار پیراشکی لقمه ای خریدم تو سه تا خوردی اما مث اینکه بهت نساخت ،اونشب اصلا خوب نخوابیدی و تا صبح  بیدار بودی و جیغ می زدی و منم هزار بار به خودم لعنت فرستادم که بهت پیراشکی دادم. روز بعد نزدیک غروب حالت بهتر شد. ...
26 خرداد 1394

حسنا ی لجباز از شیر گرفته

سلام گلم  مامانی این روزا که شیر نمی خوری گاهی روزا خیلی خوبی و واسه ی خودت بازی می کنی.اما گاهی وقتا انقد لجباز میشی که با هیچی نمی شه آرومت کرد.موندم کی دوران لجبازی و بهونه گیری های تو تموم میشه .گوشیم که رسما مال تو شده.فعلا سلطان خونه ی ما تویی عسل. ...
12 خرداد 1394

خاله مرضیه ی حسنا

سلام عسل من شما تو ی مهد حامی دو تا خاله داری خاله مرضیه و خاله لیلا.خاله مرضیه برات نقاشی می کشید و تو همش تو بغلش بودی بخاطر همین خاله رو خیلی دوست داشتی اما متاسفانه مامان خاله مرضیه مریض شد و رفت تهران و دوباره تو وقتی می رفتی مهد گریه می کردی و می گفتی خاله جونی خاله مرضیه. ...
11 خرداد 1394

از شیر گرفتن حسنا

سلام عشقم   از اول خرداد مامانی تصمیم گرفت شما رو از شیر بگیره خیلی واسم سخت بود آخه تو خیلی وابسته به من بودی و واقعا لازم بود که دیگه از شیر بگیرمت. خیلی لجباز شده بودی ونمی ذاشتی من کاری انجام بدم و همش چسبیده بودی به من و تو این مرحله سخت تو اول مقاومت می کردی.شب ها خیلی سخت می گذشت تو بیدار می شدی و شیر می خواستی و اوایل جایگزین قبول نمی کردی .اماشبای بعد قبول کردی شیر پاکتی و آب و آب میوه بخوری و حالا که می خوابی تا صبح وصبح لج می گیری.روزای اول تا یاد شیر مامان می افتادی روی زمین می خوابیدی و دست و پا می زدی خیلی لجبازی می کردی و زیاد غذا نمی خوردی .و خدا رو شکر این مرحله هم تموم شد و حالا مونده از پوشک گرف...
11 خرداد 1394
1